۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

شفای جذامی



متی   فصل ۸  ( ترجمه تفسیری)


  شفای جذامی
 ۱ هنگامی كه عیسی از فراز تپه به زیر می آمد، بسیاری به دنبال او براه افتادند.  ۲ ناگهان یك مرد جذامی خود را به عیسی رساند، و در مقابل اوزانو زده ، او را سجده كرد و با التماس گفت : «ای آقا، اگر بخواهی ، می توانی مرا شفا ببخشی .»  ۳ عیسی دست خود را بر او گذاشت و فرمود: «البته كه می خواهم ؛ شفا بیاب !» و فوراً جذام او از بین رفت !  ۴ آنگاه عیسی به او فرمود: «بدون این كه با كسی درباره شفایت گفتگو كنی ، نزد كاهن برو تا تو را آزمایش كند. سپس هدیه ای را كه شریعت موسی برای جذامی های شفا یافته تعیین كرده ، تقدیم كن تا همه بدانند كه شفا یافته ای.»

  شفای خدمتکار افسر رومی
 ۵ وقتی عیسی به شهر كفرناحوم رسید،  ۶ یك افسر رومی نزد او آمد و از او خواهش كرد كه خدمتكار افلیج او را كه در خانه افتاده و از درد بخود می پیچید، شفا دهد.  ۷ عیسی به او گفت : «بسیار خوب ، می آیم و او را شفا می دهم .»  ۸ اما افسر در جواب عرض كرد: «سرور من ، من اینقدر لیاقت ندارم كه شما به خانه من بیایید. اگر از همین جا دستور بفرمایید خدمتكارم خوب خواهد شد.  ۹ من خودم دستورهای افسران ارشد را اطاعت می كنم ، و از طرف دیگر سربازانی نیز زیر دست خود دارم كه اگر به یكی بگویم "برو" می رود و به دیگری بگویم "بیا" می آید؛ اگر به خدمتكارم بگویم "فلان كار را بكن " می كند. می دانم اگر شما هم دستور بفرمایید، این مرض از بدن خدمتكارم بیرون خواهد رفت .»  ۱۰ عیسی از سخنان او حیرت كرد! پس رو به جمعیت كرد و گفت : «در تمام سرزمین اسرائیل نیز چنین ایمانی در كسی ندیده ام .  ۱۱ این را به شما بگویم كه عده زیادی از قومهای غیریهود، مانند این افسر رومی ، از سراسر دنیا آمده ، در درگاه خداوند با ابراهیم و اسحاق و یعقوب همنشین خواهند شد؛ ۱۲ و بسیاری از یهودیان كه می بایست به درگاه خداوند راه یابند، بیرون انداخته خواهند شد، در جایی كه تاریكی و گریه و عذاب حكمفرماست.» ۱۳ سپس رو به افسر رومی كرد و گفت : «به خانه ات برگرد. مطابق ایمانت ، انجام شد.» خدمتكار او همان لحظه شفا یافت !

  شفای انواع بیماران
 ۱۴ هنگامی كه عیسی به خانه پطرس رسید، مادر زن پطرس تب كرده و در رختخواب بود.  ۱۵ اما وقتی عیسی دست او را گرفت ، تب او قطع شد و برخاست و به پذیرایی پرداخت .  ۱۶ همان شب ، عده زیادی از دیوانگان را نزد عیسی آوردند، و او با گفتن یك كلمه ، تمام ارواح ناپاك را از وجود آنان بیرون كرد و تمام بیماران را شفا بخشید.  ۱۷ به این وسیله ، پیشگویی اشعیای نبی به انجام رسید كه : «او ضعفهای ما را برطرف كرد و مرض های ما را از ما دور ساخت .»  ۱۸ وقتی عیسی متوجه شد كه جمعیت بزرگی نزد او جمع شده اند به شاگردانش فرمود تا آماده شوند و به كناره دیگر دریاچه بروند.  ۱۹ درست در همان لحظه ، یكی از علمای دین یهود نزد او آمد و گفت : «استاد، به هر قیمتی كه شده ، شما را پیروی خواهم كرد.»  ۲۰ اما عیسی به او گفت : «روباه ها برای خود لانه دارند و پرندگان آشیانه ؛ اما من كه مسیح هستم ، جایی برای استراحت ندارم .»  ۲۱ یكی دیگر از مریدانش به او گفت : «آقا، اجازه بفرمایید تا زمان فوت پدرم بمانم ؛ وقتی او مُرد و او را دفن كردم ، خواهم آمد تا شما را پیروی نمایم .»  ۲۲ عیسی به او گفت : «الان از من پیروی كن ، و بگذار آنانی كه روحشان مرده است ، مرده های خود را دفن كنند.»  ۲۳آنگاه عیسی و شاگردانش وارد قایق شدند و به سمت دیگر دریاچه براه افتادند.  ۲۴ ناگهان دریاچه طوفانی شد بطوری كه ارتفاع امواج از قایق نیز می گذشت و آب به داخل آن می ریخت . اما عیسی در خواب بود.  ۲۵ شاگردانش به او نزدیك شدند و بیدارش كرده ، فریاد زدند: «استاد، به داد ما برسید؛ غرق می شویم ! .»  ۲۶ عیسی جواب داد: «ای كم ایمانان ! چرا می ترسید؟» سپس برخاست و فرمان داد تا باد و طوفان آرام گیرند؛ آنگاه آرامش كامل پدید آمد.  ۲۷ شاگردان كه حیرت و ترس وجودشان را فراگرفته بود، به یكدیگر می گفتند: «این چه نوع انسانی است كه حتی باد و دریا نیز اطاعتش می كنند؟»

  شفای دیوانه
 ۲۸ وقتی به سرزمین جدری ها كه در طرف دیگر دریاچه بود رسیدند، دو دیوانه زنجیری به ایشان برخوردند. این دو دیوانه در قبرستان زندگی می كردند و آنقدر خطرناك بودند كه كسی جرأت نداشت از آن منطقه عبور كند.  ۲۹ تا چشمشان به عیسی افتاد، شروع كردند به فریاد كشیدن كه : «ای فرزند خدا با ما چه كار داری ؟ آیا آمده ای تا قبل از وقت ، ما را عذاب دهی ؟»  ۳۰ از قضا در آن حوالی گله خوكی می چریدند.  ۳۱ پس ارواح ناپاك از عیسی خواهش كرده ، گفتند: «اگر می خواهی ما را بیرون كنی ، ما را به درون جسم این خوكها بفرست .»  ۳۲ عیسی به آنها گفت : «بسیار خوب ، بروید.» ارواح ناپاك از وجود آن دو نفر بیرون آمدند و داخل خوكها شدند. ناگاه تمام گله ، دیوانه وار بطرف پرتگاه دویدند و خود را به دریاچه انداختند و خفه شدند.  ۳۳ خوك چرانها با دیدن این صحنه ، وحشت زده به شهر فرار كردند و تمام ماجرا را برای مردم نقل نمودند. ۳۴ در نتیجه ، تمام اهالی شهر بیرون ریختند تا عیسی را ببینند، وقتی به او رسیدند از او خواهش كردند كه از آنجا برود و ایشان را بحال خودشان بگذارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر