۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

شفا


شفای مرد دیوزده

مَرقُس ۱:‏۲۱-‏‏۲۸ -‏‏ لوقا ۴:‏۳۱-‏‏۳۷

۲۱آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرارسید، عیسی بی‌درنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.۲۲مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین.۲۳در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:۲۴«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»۲۵عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»۲۶آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان از او بیرون آمد.۲۷مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان می‌دهد و آنها اطاعتش می‌کنند.»۲۸پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر سرزمین جلیل پیچید.

شفای مادرزن پِطرُس و بسیاری دیگر

مَرقُس ۱:‏۲۹-‏‏۳۱ -‏‏ مَتّی ۸:‏۱۴ و ۱۵؛ لوقا ۴:‏۳۸ و ۳۹

مَرقُس ۱:‏۳۲-‏‏۳۴ -‏‏ مَتّی ۸:‏۱۶ و ۱۷؛ لوقا ۴:‏۴۰ و ۴۱

۲۹چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بی‌درنگ بهاتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.۳۰مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بی‌درنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.۳۱پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفت و کمک کرد تا برخیزد. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
۳۲شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.۳۳مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!۳۴عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را می‌شناختند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر