۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

مسیح برای آخرین بار وارد اورشلیم می شود



متی   فصل ۲۱  ( ترجمه تفسیری)


  مسیح برای آخرین بار وارد اورشلیم می شود
 ۱ عیسی و شاگردانش درنزدیکی اورشلیم ، به دهکده ای به نام بیت فاجی رسیدند که در دامنه کوه زیتون واقع بود. عیسی دو نفر از شاگردان را به داخل دهکده فرستاد،  ۲ و فرمود: «به محض ورود به ده ، الاغی را با کرّه اش بسته خواهید دید. آنها را باز کنید و نزد من بیاورید.  ۳ اگر کسی علت کار را جویا شد، بگویید استاد لازمشان دارد. آنگاه آن شخص اجازه خواهد داد. «  ۴ با این کار، پیشگویی یکی از انبیای دوران گذشته جامه عمل پوشید که گفته بود:  ۵ «به اورشلیم بگویید پادشاه تو می آید. او سوار بر کرّه الاغ ، بافروتنی می آید. «  ۶ آن دو شاگرد هر چه عیسی گفته بود، بعمل آوردند.  ۷ ایشان الاغ و کرّه اش را آوردند و لباسهای خود را بر پشت آنها انداختند و عیسی سوار شد.  ۸ از میان مردم ، عده ای رداهای خود را در مقابل او، روی جاده پهن می کردند و عده ای هم شاخه های درختان را بریده ، جلو او روی جاده می انداختند.  ۹ مردم از جلو و از پشت سر حرکت می کردند و فریاد می زدند: «خوش آمدی ، ای پسر داود پادشاه ! متبارک باد کسی که به نام خداوند می آید. خدای بزرگ او را متبارک سازد. «  ۱۰ وقتی او وارد اورشلیم شد، تمام شهر به هیجان آمد. مردم می پرسیدند: «این مرد کیست ؟«  ۱۱ جواب می شنیدند: «او عیسای پیغمبر است از ناصره جلیل . «  ۱۲ در آنجا عیسی به داخل خانه خدا رفت و کسانی را که در صحن خانه خدا خرید و فروش می کردند، بیرون نمود و میزهای صرافان و بساط کبوترفروشان را برهم زد.  ۱۳ عیسی به ایشان گفت : «کتاب آسمانی می فرماید که خانه من خانه دعاست . ولی شما آن را خانة دزدان ساخته اید. «  ۱۴ در همان حال ، نابینایان و افلیجان نزد او به خانه خدا آمدند و او همه را شفا داد.  ۱۵ اما کاهنان اعظم و علمای مذهبی نیز این معجزات را می دیدند، و می شنیدند که کودکان فریاد زده ، می گویند: «خوش آمدی ، ای پسر داود پادشاه !»  ۱۶ از اینرو به خشم آمده ، به عیسی گفتند: «نمی شنوی این بچه ها چه می گویند؟« عیسی جواب داد: «چرا، می شنوم ! مگر شما هرگز کتاب آسمانی را نمی خوانید؟ در آنجا نوشته شده که حتی بچه های کوچک او را حمد و ثنا خواهند گفت ! «  ۱۷ آنگاه از شهر خارج شده به بیت عنیا رفت و شب را در آنجا بسر برد.

  نیروی ایمان
 ۱۸ صبح روز بعد، وقتی عیسی به اورشلیم بازمی گشت ، گرسنه شد.  ۱۹ کنار جاده درخت انجیری دید؛ جلو رفت تا میوه ای از آن بچیند. اما جز برگ چیز دیگری بر درخت نبود. پس گفت : «دیگر هرگز از تو میوه ای عمل نیاید.» بلافاصله درخت خشک شد.  ۲۰ شاگردان بسیار حیرت کرده ، گفتند: «چه زود درخت خشک شد! «  ۲۱ عیسی به ایشان گفت : «باور کنید اگر شما نیز ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه فقط این کار، بلکه بزرگتر از این نیز انجام خواهید داد. حتی می توانید به این کوه زیتون دستور بدهید که از جای خود کنده شده ، به دریا بیفتد، و یقیناً دستور شما اجرا می شود.  ۲۲ شما هر چه در دعا بخواهید، خواهید یافت ، بشرطی که ایمان داشته باشید. «

  عیسی سؤالی را با سؤال جواب می دهد
 ۲۳ عیسی دوباره به خانه خدا آمد و به تعلیم مردم پرداخت . کاهنان اعظم و مشایخ قوم پیش آمدند و از او پرسیدند: «با چه اجازه ای دیروز تاجرها را از اینجا بیرون کردی ؟ چه کسی به تو این اختیار را داده است ؟«  ۲۴ عیسی جواب داد: «من نیز از شما سؤالی می کنم ؛ اگر به آن جواب دادید من هم جواب سؤالتان را خواهم داد  ۲۵ آیا یحیی از جانب خدا فرستاده شده بود یا نه ؟« ایشان با یکدیگر مشورت کردند و به هم گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا بود، آنگاه به ما خواهد گفت که چرا سخنان او را قبول نکردید.  ۲۶ و اگر بگوییم از جانب خدا نبود، این مردم بر ما هجوم خواهند آورد، چون همه یحیی را رسول خدا می دانند. «  ۲۷ سرانجام گفتند: «ما نمی دانیم ! «عیسی فرمود: «پس در این صورت من هم به سئوال شما جواب نمی دهم .  ۲۸ اما نظرتان در این مورد چیست ؟ مردی دو پسر داشت . به پسر بزرگتر گفت : پسرم ، امروز به مزرعه برو و کار کن .  ۲۹ جواب داد: "نمی روم !" ولی بعد پشیمان شد و رفت .  ۳۰ پس از آن ، به پسر کوچکترش همین را گفت . او جواب داد: "اطاعت می کنم آقا." ولی نرفت .  ۳۱ بنظر شما کدام پسر دستور پدر را اطاعت کرده است ؟» جواب دادند: «البته پسر بزرگتر. « آنگاه عیسی منظورش را از این حکایت بیان فرمود: «مطمئن باشید گناهکاران و فاحشه ها زودتر از شما وارد ملکوت خداوند خواهند شد،  ۳۲ زیرا یحیی شما را به توبه و بازگشت بسوی خدا دعوت کرد، اما شما به دعوتش توجهی نکردید، در حالیکه بسیاری از گناهکاران و فاحشه ها به سخنان او ایمان آوردند. حتی با دیدن این موضوع ، باز هم شما توبه نکردید و ایمان نیاوردید. «

  حکایت باغبانهای ظالم
 ۳۳ و اینک به این حکایت گوش کنید: «مالکی تاکستانی ساخت ، دورتادور آن را دیوار کشید، حوضی برای له کردن انگور ساخت ، و یک برج هم برای دیدبانی احداث کرد و باغ را به چند باغبان اجاره داد، و خود به سفر رفت .  ۳۴ در موسم انگورچینی ، مالک چند نفر را فرستاد تا سهم خود را از باغبانها تحویل بگیرد.  ۳۵ ولی باغبانان به ایشان حمله کرده ، یکی را گرفتند و زدند، یکی را کشتند و دیگری را سنگباران کردند.  ۳۶مالک عده ای دیگر فرستاد تا سهم خود را بگیرد؛ ولی نتیجه همان بود.  ۳۷ سرانجام پسر خود را فرستاد، با این تصور که آنها احترام او را نگاه خواهند داشت .  ۳۸ ولی وقتی باغبانها چشمشان به پسر مالک افتاد، به یکدیگر گفتند: وارث باغ آمده ؛ بیایید او را بکشیم و خودمان صاحب باغ شویم  ۳۹ پس او را از باغ بیرون کشیدند و کشتند.  ۴۰ حالا بنظر شما وقتی مالک باغ برگردد، با باغبانها چه خواهد کرد؟«  ۴۱ سران قوم جواب دادند: «حتماً انتقام شدیدی از آنان خواهد گرفت و باغ را به باغبانهایی اجاره خواهد داد تا بتواند سهم خود را بموقع از ایشان بگیرد. «  ۴۲ آنگاه عیسی از ایشان پرسید: «آیا شما هیچگاه این آیه را در کتاب آسمانی نخوانده اید که : همان سنگی که بنّاها دور انداختند، سنگ اصلی ساختمان شد. چقدر عالی است کاری که خداوند کرده است !  ۴۳ منظورم این است که خداوند برکات ملکوت خود را از شما گرفته ، به قومی خواهد داد که از محصول آن ، سهم خداوند را به او بدهند  ۴۴ اگر کسی روی این سنگ بیفتد، تکه تکه خواهد شد؛ و اگر این سنگ بر روی کسی بیفتد، او را له خواهد کرد. «  ۴۵ وقتی کاهنان اعظم و سران مذهبی متوجه شدند که عیسی درباره آنان سخن می گوید و منظورش از باغبانها در این حکایت ، خود آنهاست ،  ۴۶ تصمیم گرفتند او را بکشند، اما از مردم ترسیدند چون همه عیسی را پیغمبر می دانستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر