۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

قصد دارم تا با خودم و با شما


 قصد دارم تا با خودم و با شما از خالص بودن وفاداری ما به عیسای مسیح در زندگی روزانه سخن بگویم. سخن من از روزها و ساعتهایی است که تمام دنیا را دور خود تیره میبینیم، و صدایمان گویی به گوش هیچ ابن البشری نمیرسد! و مای مسیحی در بغض و آه ناله میزنیم" ایلی ایلی، لما سبقتنی!" ای کاش چنین فریاد میزدیم، ای کاش این بود نالۀ روزهای درماندگی ما، روزهایی که باید وفاداری خودمان را به نجات دهندۀ و شاهزاۀ جان خود ثابت کنیم. ای کاش! اما نیستیم. این فریاد ما نیست. به تجربه به من ثابت شده است که درست روزهایی که آسمان زندگی ما ابرهای تاریک اضطراب و نارامی و هراس را بر قلب ما میریزد، درست ساعتی که خبر موحش و دردناک دکتر را شنیدیم، حادثۀ ناگوار عزیزی را شنیدیم، ناگهان اقتصاد و کار ما رو به کساد و بی پولی میرود، درست زمانی که تا در قیر مصیبتها فرو میرویم، درست در این زمان، درست زمانی که باید وفاداری خود را به عیسای مسیح ، خداوند جانهای خود ثابت کنیم، به خدایان پدران و خدایان دنیای فانی رو میاوریم. انگاری خدای ما مُرده است و از ما بی خبر.
این همان ماجرای پادشاه اسرائیل اخزیاء پسر اخاب بود. بیماری اخزیاء از آنجایی که از پنجره پایین افتاده بود، بقدری جدی بود و حال او آنقدر وخیم بود که رو به رسولان خود کرده و از آنها خواست تا " نزد بعل زبوب خدای عقرون رفته بپرسید که آیا از این مرض شفا خواهم یافت؟"( دوم پادش. 1: 2) و فرشتۀ خداوند خبر را  به گوش ایلیاء نبی یکی از پرقدرت ترین و پرنفوذ ترین انبیاء اسرائیل در دوران پادشاهان اسرائیل میرساند و او پیغامی را از جانب خود خدا در این خصوص از فرشته دریافت میکند و به او امر میشود که این پیغام را به این مضمون به نزد اخریاء پادشاه بفرستد " آیا از این جهت که خدایی در اسرائیل نیست شما برای سوال نمودن از بعل زبوب خدای عقرون میروید؟"( آیۀ 3) ای کاش پیغام خداوند به اخریاء در اینجا تمام میشد، اما خیر، پیغام چنین ادامه داشت " پس خداوند چنین میگوید از بستری که بر آن بر آمدی فرود نخواهی شد بلکه البته خواهی مُرد."( ایۀ 4) اهمیت همین پیغام کوتاه آنقدر تکان دهنده و مهم بود که در این فصل 3 بار تکرار میشود، یکبار فرشته به ایلیاء میگوید و ایلیاء نبی به رسولان اخزیاء که به نزد جادوگران و پرستندگان بعل زبوب خدای عقرون میرفتند، یکبار رسولان برگشتند و آن را به پادشاه تکرار کردند(آیۀ 6)  و آخرین بار خود ایلیاء نبی آن را مستقیما به خود اخزیاء تکرار میکند.( ایۀ 16) و سرانجام اخزیاء  را در آخر فصل چنین میخوانید " پس او موافق کلامی خداوند به ایلیاء گفته بود مُرد." (آیۀ 17)
مشکل اخزیاء این نبود که از پنجره پایین افتاده بود و بیمار شده بود(آیۀ 2 )، زیرا این بیماری میتوانست به شفا و بهبودی او ختم شود، مشکل اخزیاء این بود که قوت خدای اسرائیل، یهوه، خدای پدران خود را برای شفای خود نادیده گرفته بود یا هیچ شمرده بود. اما نقش ایلیاء نبی در این میان چه بود؟ دوران، دوران پادشاهان اسرائیل است. و گناه و شرارت در هر دو سرزمین شمالی( اسرائیل) و جنوبی( یهودا) اوج گرفته است. قوم اسرائیل که روزی توسط دستان پرقدرت یهوه از اسارت و بندگی مصریان بیرون آمده و به آنان سرزمینی داده شده بود که هرگز شایستۀ آن نبودند، پس از جایگزینی در این سرزمین و در غیبت پادشاهانی چون داود و سلیمان، و در غیبت رهبران روحانی چون سموئیل و ناتان نبی، تمام محبت و وفاداری و قوت عظیم یهوه را فراموش کرده بودند و رو به خدایان دروغین و بتهای ساخته شدۀ دستان انسان برای حل مشکلات و بر طرف شدن از دردهای جسمانی و روحانی خود کرده بودند.
اما نقش ایلیاء نبی و حضور او درست در میان کتاب پادشاهان این است که خداوند بار دیگر توسط نبی خود، قوت و اقتدار خود برای اعجاز و ورود شگفتی ها به زندگی روزانۀ آنها( همانطور که تاکنون برای آنها کرده بود) به آنها نشان بدهد. که آنها به یهوه اعتماد کنند نه به بتهای کنعان. به همان خدایی که تغییر ناپذیر بوده است و تاکنون از قوم خود بر طبق عهد خود مراقبت کرده بود. اتفاقا در همین فصل، وقتی داستان را دنبال میکنیم، میخوانیم که سربازان اخزیاء نزد ایلیاء نبی میایند تا او را نزد پادشاه ببرند و ایلیاء نبی دو بار آتش از آسمان میفرستد و گروهی از آنان را هلاک میکند. به نظر میرسد که این آتش مانند همان آتشی بود که در فصل اول پادشاهان یهوه برای ثابت کردن قوت خود که برتر از خدایان بعل و پیامبران دروغین آنها بود بر بالای کوه کرمل بر قربانیها نازل کرده بود.( اول پادشا. 18: 38 ) آن روز همۀ مردم در زیر کوه کرمل جمع شده بودند از جمله اخاب پادشاه اسرائیل، پدر اخزیاء؛ چه بسا خود اخزیاء که در آن زمان کودک یا خردسالی بیش نبود با پدر خودش در بالای کوه کرمل، نزول آن آتش عظیم خداوند را از آسمان دیده بود. به نظر میرسد که آن هیبت عظیم آتش میبایست، قلب و جان آنها را برای همیشه با یهوه یکی کرده باشد و به دامن او چنگ زده باشند و دیگر در نیازمندیهای و احتیاجات خود نزد خدایان دروغین نروند. اما دریغا که چنین نکردند.
سوال من از خودم و شمای مسیحی این است: در میان من و شما، امروز، کدامیک از ماها اخزیاء ست؟ کدامیک از من و شما، در دردها و مشکلات و بن بستها نزد خدایی غیر از خداوند خود عیسای مسیح برای شفا و آسایش و رهایی میرویم؟ چند نفر در بین ما پیدا میشود که هنوز هوای الله را به سر دارد، دلش برای آن بوی اسپند و نذر کردن و چند تا ورد خواندن و چند تا فوت کردن به اینور و آنور و رو به مکه کردن و نام حضرت علی را با آه و سوز بردن و ... تنگ شده است؟
عزیز مسیحی! میدانم دردها و بیماریها میتواند طاقت فرسا باشند و بارقۀ امید شما به زندگی بسیار کم نور، من شاید هرگز در حال و هوای شما نباشم، و شما را درک نکنم، اما به اندازۀ کافی ضعف نقصان جسمانی را متحمل شده ام، و دردهای کشندۀ خیانت و زخمهای عمیق دوستان ایماندار و از همه مهمتر، نفس ویرانگر و خراب کنندۀ خودم، مرا به زندگی و حیات ناامید کرده و میکنند، که بتوانم بگویم تا حدودی با شما همدرد هستم. اما همیشه در تمام این روزها صدای آن ماهیگیر جلیلی در گوش من زنگ خورده است که " خداوندا نزد که برویم؛ کلمات حیات جاودانی نزد تو است." ( یوحنا 6: 68) و آه که چقدر شیرین و پر از قوت! آه که چقدر قوه دهندۀ بنیه های ضعیف من و نور پرفروغی در شبهای تاریک! من جز مسیح عیسی کسی را در دنیا برای امید خود در هر چیزی که مرا انسان میسازد و مرا معنای انسان بودن و زیستن میدهد ندارم.
به مسیح وفادار باش! به وعده های او چنگ  بزن و به آنها وفادار باش! به انجیل خداوند ما و کتابمقدس وفادار باش! به کلیسایی که ترا تغذیۀ روحانی میکند و ترا تقویت میسازد وفادار باش! به کشیش دلسوز و وفادار خودت که ترا مانند شبانی مهربان شبانی میکند وفادار باش! به برادر و خواهر ایماندار مسیحی خودت وفادار باش!  به دوستان و در هر جایی که مشغول به کار هستی وفادار باش! به سرزمینی که ترا پناه داده است و ترا بال و پر زیستن را داده است وفادار باش! به خدای خودت وفادار باش!
این گناه بی وفایی اسرائیل به یهوه صبایوت بود که آنها را ویران ساخت و اسیر دشمنانشان کرد. و ما نیز با عدم وفادار ماندن به مسیح چه بسا طعم رختخوابی را بچشیم که با بی وفایی از آن بالا میرویم، در بی وفایی به نزد خدایان دروغین برای رهایی خود بفرستیم، گویی خدای ما زنده نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر